به نام خدا

سلام دوستان به سایت ما خوش امدید،امیدوارم که بتوانید از سایت ما استفاده کنید و همچنین سایت ما مورد پسند شما قرار گیرد.

به نام خدا

سلام دوستان به سایت ما خوش امدید،امیدوارم که بتوانید از سایت ما استفاده کنید و همچنین سایت ما مورد پسند شما قرار گیرد.

۲۱
مهر ۹۴

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی

دخترک کمی آن طرف تر بر روی نیمکت چوبی در کنار پیرمرد نشسته بود و رو به آب نمای سنگی گریه می کرد .

پیرمرد از دخترک پرسید :

- ناراحتی؟

- نه

- مطمئنی ؟

- نه

- چرا داری گریه می کنی ؟

- دوستام منو دوست ندارن

- چرا دوست ندارن؟

- جون قشنگ نیستم .

- تا حالا کسی این رو بهت گفته ؟

- چی رو؟

- این که تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .

- راست میگی ؟

- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستانش شاد شاد دوید ؛

لحظاتی بعد پیر مرد داستان کوتاه عاشقانه ما اشک هایش را پاک کرد، کیفش را باز کرد و عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۱
asal azami

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی